پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۵۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۰۱ —


  ای یار کجائی که در آغوش نهٔ و امشب بَرِ ما نشسته چون دوش نهٔ  
  ایسر روان و راحت نفس و روان هر چند که غایبی فراموش نهٔ  

  گر کان فضائلی وگر دریائی بی‌راحت خلق باد می‌پیمائی  
  ور با همه عیبها کریم آسائی عیبت هنرست و زشتیت زیبائی  

  گر سنگ همه لعل بدخشان بودی پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی  
  گر در همه چاهی آب حیوان بودی دریافتنش بر همه آسان بودی  

  فردا که بنامهٔ سیه درنگری بس دست تحسر که بدندان ببری  
  بفروخته دین بدنیی از بیخبری یوسف که بده درم فروشی چه خری؟  

  گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند بصد حیله‌گری  
  امروز بآویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان ندری  

  آئین برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری  
  آنست که گر خلاف شایسته روم از غایت دوستیم دشمن داری  

  تا کی بجمال و مال دنیا نازی آمد گه آنکه راه عقبی سازی  
  ای دیر نشسته وقت آنست که جای یکچند بنوخاستگان پردازی  

  ای غایب چشم و حاضر دل چونی؟ وی شاخ گل شکفته در گل چونی؟  
  یکبار نگوئی برفیقان وداع کاخر تو در آن اول منزل چونی؟[۱]  

  1. این رباعی در مرثیه است و چون در قدیمترین نسخه، رباعی اول همین صفحه (ای یار کجائی..) بعد ازین رباعی آمده ظاهراً آن نیز در مرثیه است.