این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۴۶ —
۵۵ – ب
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی | تا دُرد نیاشامی زین دَرد نیارامی | |||||
ملک صمدیت را چه سود و زیان دارد | گر حافظ قرآنی یا عابد اصنامی؟ | |||||
زهدت بچه کار آید گر راندهٔ درگاهی؟ | کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی؟ | |||||
بیچارهٔ توفیقند هم صالح و هم[۱] طالح | درماندهٔ تقدیرند هم عارف و هم[۱] عامی | |||||
جهدت نکند آزاد ای صید که در بندی | سودت نکند پرواز ای مرغ که در دامی | |||||
جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی؟ | دور فلک آن سنگست ای خواجه تو آن جامی | |||||
این ملک خلل گیرد گر خود ملک رومی | وین روز بشام آید گر پادشه شامی | |||||
کام همه دنیا را بر هیچ منه[۲] سعدی | چون با دگری[۳] باید پرداخت بناکامی | |||||
گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری | تا آدمیت خوانند[۴] ورنه کم از انعامی |
۵۶ – ط
پاکیزه روی را که بود پاکدامنی | تاریکی از وجود بشوید بروشنی | |||||
گر شهوت از خیال دماغت بدر رود | شاهد بود هر آنچه نظر بر[۵] وی افکنی | |||||
ذوق سماع مجلس انست بگوش دل | وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی | |||||
بسیار برنیاید شهوت پرست را | کش دوستی شود متبدل بدشمنی | |||||
خواهی که پای بسته نگردی بدام دل | با مرغ شوخ دیده مکن همنشیمنی | |||||
شاخی که سر بخانهٔ همسایه میبرد[۶] | تلخی برآورد مگرش[۷] بیخ برکنی | |||||
زنهار گفتمت قدم معصیت مرو | ورنه[۸] نزیبدت که دم معرفت زنی |