این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۶۳ —
شکر مسافران که بآفاق میرود[۱] | گر بر فلک رسد نرسد در عطای تو | |||||
تیغ مبارزان نکند در دیار خصم | چندان اثر که همت کشور گشای تو | |||||
بدبخت نیست در همه عالم باتفاق | الا کسی که روی بتابد ز رای تو | |||||
ای در بقای عمر تو خیر جهانیان | باقی مباد هر که نخواهد بقای تو | |||||
خاص از برای مصلحت عام دیرسال | بنشین که مثل تو ننشیند بجای تو | |||||
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد[۲] | تا سعدی از خدای بخواهد برای تو | |||||
تا آفتاب میرود و صبح میدمد | عاید بخیر باد صباح و مسای تو | |||||
یارب رضای او تو برآور بفضل خویش | کو روز و شب نمیطلبد جز رضای تو |
در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه[۳]
درِ بهشت گشادند در[۴] جهان ناگاه | خدا بچشم عنایت بخلق کرد نگاه | |||||
امید بسته برآمد صباح خیر دمید | بدور دولت سلجوقشاه سلغرشاه | |||||
چو ماه روی مسافر که بامداد پگاه | درآید از در امیدوار چشم براه | |||||
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام | خصایصی که نگنجد بذکر در افواه | |||||
خدایگان معظم اتابک اعظم | سر ملوک زمان[۵] ناصر عبادالله | |||||
شهنشهی که زمین از فروغ طلعت او | منورست چنان کاسمان بطلعت ماه | |||||
خجسته روزی خرم کسی که باز کنند | بروی دولت و بختش[۶] در فرج ناگاه | |||||
که چشم داشت که یوسف عزیز مصر شود | اسیر بند بلای برادران در چاه؟ |