و از او درخواست که از روی آن وعدهها کوششی در برابر یونانیان بکند. ولی این پیامها او را به کاری برنیانگیخت با آنکه اگر به کار برمیخاست یکی از فرماندهان بزرگ و نیرومند جنگ او بود. چه هرگز میلی در خود به کوشش و تلاش نمیدید و این شاید از این جهت بود که از نتیجه نومیدی داشت. زیرا یونانیان این زمان سرکردگان کاردانی داشتند. از جمله کیمون پیشرفتهای بسیاری در کار جنگجویی پیدا کرده همیشه فیروزی مییافت. و آنگاه برای او شرمآور بود که آن کارهای سرفرازانه پیشین خود و نیکنامیها که یافته بود از این راه لکهدار گرداند و این بود بر آن سر شد که زندگانی خود را به پایان برساند و نیکنامی خود را از دست ندهد. روزی برای خدایان قربانیها گزارد و دوستان خود را به میهمانی خواند و پس از پذیرایی و دست فشردن با یکدیگر با نوشیدن خون گاو زندگانی خود را به پایان رسانید.
این سخن مشهوری است که در این باره نوشتهاند کسانی هم نوشتهاند که او زهر خورده بیدرنگ بمرد. روزهای آخرین او در شهر ماگنسیا میگذشت و عمر او شصت و پنج سال بود که بیشتر آن را در جنگ و در کارهای سیاسی و در حکمرانی به سر داده بود.
این خبر چون به پادشاه رسید از آنگونه خودکشی او بیشتر در شگفت شده و بزرگی او را بیش از پیش بشناخت و همچنان نوازش از بازماندگان و دوستان او دریغ نمیساخت.
ثمیستوکلیس را از آرخیپی[۱] دختر لوساندیر از مردم الویکی سه پسر بود: آرخپتولیس[۲]، پولئوکتوس[۳]، کلئوفانتوس[۴]، افلاطون فیلسوف از این پسر آخری گفتگو کرده او را در اسب سواری ماهرترین کس ولی خود مرد بیمعنایی میستاید.
گذشته از اینان دو پسر بزرگتر او یکی را به نام دیوکلیس[۵] و دیگری را نام نیوکلیس[۶]بود. نیوکلیس در جوانی مرد. دیوکلیس را هم پدربزرگ او لوساندیر به فرزندی برداشت.
دختران او بسیار بودند و یکی از آنان به نام منسیپتولیما را که از زن دومین او بود آرخپتولیس برادرش که از مادر جدا بودند به زنی گرفت.
ایتالیا[۷] را پانثویدس[۸] به زنی گرفت که از مردم جزیره خیوس بود. نیز سوباریس[۹] را