اینها را برای خودت بردار» به آنتیفاتیس[۱] که جوان نکورویی بود و پیش از آن از ثمیستوکلیس کناره میجسته و در این هنگام شکوه و بزرگی نزدیکی مینمود چنین گفت:
روزگار به هر دوی ما یک درس آموخته است ای جوان!
نیز گاهی میگفت:
آتنیان نوازش به من نکرده و سزایی ندادند. بلکه مرا درخت چناری پنداشتند که تا هوا گرم بود زیر سایه آن پناهنده گردیدند و چون هوا خنک گردید برگهای آن را استرده و شاخههایش را بریدند.
مردی از سریفوس[۲] چون به او گفت:
این بزرگی را تو نه از برازندگی خود بلکه از بزرگی شهر آتن به دست آوردی.
او پاسخ داده گفت:
راست میگویی! من اگر از سرفیا بودم هرگز شهرتی پیدا نمیکردم. همچنین تو اگر از آتن بودی همچنین یکی از سرداران که همیشه مدعی بود نیکیهایی برای آتن انجام داده و کارهای خود را با کارهای ثمیستوکلیس به سنجش میآورد، او پاسخ داده میگفت: روز پس از جشن با روز جشن به پیکار برخاسته چنین میگفت: که تو بیش از این نیستی که چون فرا میرسی مردم همه در تلاش و کوشش هستند و بسیج سازوبرگ میکنند. ولی من چون فرا میرسم مردم میآسایند از رنج رها میگردند. روز جشن پاسخ داده گفت: همه اینها درست است ولی اگر من نیایم تو هرگز نخواهی بود. تو هم که بر خود میبالی اگر ثمیستوکلیس نبود کجا میتوانستی بودن؟
پسر او که بر مادرش چیره بوده و به دستیاری او بر پدرش نیز چیرگی کرده و آنچه دلخواه خودش بود پیش میبرد او خندیده چنین میگفت:
تو تواناترین کسی در یونان میباشی. زیرا آتنیان بر سراسر یونانیان فرمان میرانند.
من هم بر آتنیان فرمان میرانم. مادر تو نیز بر من فرمان میراند تو نیز بر مادر خود فرمان میرانی.
از آنجا که در هر کاری جدایی را دوست میداشت هنگامی زمینی را میفروخت به آن کسی که بایستی به آواز اعلان آن را کند دستور داد که بگو: