چند روز پس از آن خود قیصر به دیدن او رفت که دلداری بدهد. کلئوپترا این هنگام بر تختخواب کوچکی خوابیده و رخت بر تن خود نداشت و چون قیصر درآمد و او از تختخواب برخاست جز یک پیراهن رخت دیگری نداشت و بدان حال خود را به پاهای قیصر انداخت.
موهای او پریشان و چهرهاش پژمرده بود و چشمهایش به گودی افتاده صدایش میلرزید.
آن مشتهایی که بر سینه خود کوفته هنوز جای آنها پیدا بود و روی هم رفته تن او همچون جانش دردمند و رنجور دیده میشد. با اینهمه هنوز ناز و عشوه در رفتار او و زیبایی رخسارش پاک از میان نرفته و با آن رنجوری و دردمندی زیبائیش نمایان و ناز و عشوهاش هویدا بود. قیصر چون میخواست او آسوده باشد پهلویش بنشست و او فرصت بدست آورد گفتگو در زمینه بیگناهی خود میکرد، بدینسان که هر آنچه کرده از راه ناچاری و از ترس انتونیوس بوده و چون قیصر بر گفتههای او ایراد میگرفت و او دید که گناهکاریش آشکار میگردد ناگهان زبان لابه و نیاز باز کرد که تو گویی مقصودی جز از زنده نگاهداشتن خود ندارد.
پس از این گفتگوها کلئوپترا فهرستی از گنجینههای خود درآورده به دست قیصر داد.
سلیوکوس[۱] که یکی از حکمرانان شهرهای او و این هنگام در پهلوی وی ایستاده بود گفت پاره چیزها در آن فهرست یاد نشده و او را متهم ساخت که آن چیزها را پنهان داشته. کلئوپترا از جای خود جسته و از موهای او گرفته چندین سیلی بر روی او زد. قیصر لبخندی زده و برخاسته او را پس کشید کلئوپترا میگفت: «قیصر آیا ننگ نیست که در حالی که شما سرفرازم کرده با این حالی که دارم به دیدنم آمدهای یکی از نوکران در خانهام مرا متهم میسازد از این جهت که چند تکه آرایش ابزار زنانه را نگاه داشتهام؟! من این کار را کردهام نه برای آنکه این تن بخت برگشته خود را بیارایم بلکه برای آنکه به اوکتاویا و لیویای[۲] شما هدیه سازم. بلکه در سایه میانجیگری آنان دل شما با من مهربان باشد» قیصر ازاینگونه سخن گفتن او خرسند گردید زیرا چنین دانست که در آرزوی زیستن است و با او گفت:
آنچه را که نگاه داشتهای هرچه میخواهی بکن. رفتار من درباره تو بهتر از آن خواهد بود که خودت امید میداری