چند تن از رومیان که در شهرهای میسوپوتامیا پاسدار بودند با سختیهای بسیار از آنجا رها شده به لشکر پیوستند. اینان خبرهایی آورده بودند در این باره که کار بسیار سخت خواهد بود آنچه را که درباره شماره دشمن و آیین جنگ کردن ایشان با چشم خود دیده بودند بازمیگفتند و چنانکه در سرشت آدمی است هر چیزی را بزرگتر از اندازه راستین آن میساختند.
چنانکه میگفتند: در گریختن هرگز به آنان نمیتوان رسید و اگر از جلو ایشان بگریزی هرگز رهایی نمییابی. تیرهای نودرآمده و بیمانندی دارند که تندتر از نگاه چشم میباشد و این است که به هر کسی برخورده به تن او فرومیرود پیش از آنکه خود تیرانداز دیده شود.
ابزارهایی دارند که هر چیزی را میبرد ولی به زرههای آنان هیچ ابزاری کارگر نمیافتد. این خبرها که پراکنده شد سپاهیان را دل پر از نومیدی گردید.
زیرا آنان تاکنون چنان میپنداشتند که پارثیان (اشکانیان) هم از جنس ارمنیان یا کاپادوکیان میباشند که لوکولوس ایشان را زبون ساخته چندان تاراج و یغما از آنان گرفت که فرسوده شد و چنین میدانستند که سختی سفر ایشان تنها راه بریدن است و بس.
در نتیجه این نومیدیها بود که پارهای سرکردگان که از جمله ایشان کاسیوس[۱] بود به کراسوس اندرز داده گفتند بهتر آن است که بیش از این جلو نرفته در اینجا منتظر باشیم.
پیشینگویان نیز گفتند که از قربانیها نشانههای ناپسندی دیده میشود. ولی کراسوس توجهی به این گفتهها نکرد و جز با اندیشه پیش رفتن همداستان نبود.
پادشاه ارمنستان آرتاوازد[۲] که با شش هزار سوار به یاری آمده بود و میگفتند آن سوارگان پاسبانان تن او میباشند و جز از آن دسته ده هزار تن سوار زرهپوش و سی هزار تن پیاده وعده میداد که با خرج خود بیاورد، کراسوس اعتنایی به او نیز نکرد.
آرتاوازد پیشنهاد میکرد که لشکر روم از راه ارمنستان آهنگ ایران نماید که هم او به آسانی میتواند آذوقه به لشکر روم برساند و هم در سایه کوه و دره که سراسر ارمنستان را فراگرفته رومیان به آسانی میتوانند خود را نگاه بدارند و چنان سرزمینی برای جنگجویی