مردی در قایق نشسته پاروزنان از کنار خشکی دور میشود و مردانی از کنار رختهای خود را تکان داده یا دستهای خود را به سوی او دراز مینمودند که آنان را نیز همراه بردارد.
پتیکیوس از این سخن روی به آن سوی برگردانده ناگهان پومپیوس را دید درست بدان حالی که در خواب خود دیده بود و با دست بر سر خود زده و ناخدایان را دستور داد که قایق کشتی را به آب بیندازند و خویشتن دست خود را به تکان آورده او را با نام آواز داد و چون از رخت و حال او چگونگی را دریافته بود بیآنکه به گفتگویی بپردازد او را به کشتی آورده و کسانی از یاران او را که شایسته میدانست با هم نشانده بیدرنگ کشتی را حرکت داد، در آنجا همراه پومپیوس یکی لنتلی و دیگری فاوونیوس بودند.
پس از لایدیری، دیوتاروس[۱] پادشاه را نیز دیدند که از کنار دریا به سوی آنان میآید و این بود ایستاده او را نیز همراه برداشتند. به هنگام شام خداوند کشتی از آنچه در کشتی داشت بسیج شام دید و سپس پومپیوس چون نوکر همراه نداشت خواست کفشهای خود را با دست خویش دربیاورد فاوونوس آن دیده بدوید و کفشها را از پای او درآورد. نیز در دیگر کارها به او یاری نمود و از آن پس همیشه پرستاری او را عهدهدار بود بدانسان که نوکر پرستاری خواجه خود را عهدهدار میشود تا آنجا که پایهای او را میشست و شام برای او آماده میکرد.
باری پومپیوس تا شهر آمفیپولیس[۲] دریانوردی کرده و از آنجا گذشته آهنگ شهر متولینی نمود، به این قصد که کورنیلیا و پسر خود را از آنجا همراه بردارد. و همینکه به بندر آن جزیره رسید کسی را به شهر فرستاده خبرهایی پیام داد که پاک برخلاف انتظار کورنیلیا بود.
چه او از روی خبرهایی که پیش از آن دریافته بود چنین میدانست که در درهاکیوم قیصر شکست یافته و برای پومپیوس بیش از این کاری نمانده که او را دنبال کند.
این فرستاده که نزد او رسیده او را همچنان دارای پندار و امید یافته از اینجا جسارت نکرد پیام را بگذارد بلکه نتوانست سلامی به او بدهد و تنها به دستیاری اشکهای چشم بود که او را از بدبختی رسیده آگاه گردانید و به او خبر داد اگر آرزوی دیدن پومپیوس را دارد زود بشتابد و او را در یک کشتی که از آن دیگری میباشد و تنها در آن نشسته دیدار کند. بیچاره