پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خود در نتیجه این سخنان او بود که مردم به صدد آمدند کس دیگری را به جای لوکولوس بفرستند و نیز رأی دادند که سپاهیان زیردست او بیش از این در سر کار نباشند و آزاد گردند.

گذشته از این گفتگوها و بدگمانی‌ها آنچه بیش از همه مایه به هم خوردن کار لوکولوس شد برادر زن او پوبلیوس کلودیوس[۱] بود که خود مرد بدکاره و بی‌باکی بود و در سپاه لوکولوس یکی از کارکنان لشکر بود ولی چندان پایگاه والایی نداشت.

خواهر او زن لوکولوس هم زن بدکردار و بدخویی بود و پاره تهمتها درباره او با برادرش شهرت داشت. پوبلیوس چون پایگاهی را که در سپاه انتظار داشت لوکولوس به او نمی‌داد از این جهت به کارشکنی کوشیده با دسته‌های فیمبری از سپاه رابطه انداخته با زبان نرم و چاپلوسانه که عادت او بود آنان را به شوریدن و سر کشیدن برمی‌انگیخت.

اینان آن دسته سپاهیان فیمبریاس[۲] بودند که آنان را به کشتن کونسول فلاکوس[۳] برانگیخت و این پوبلیوس را سر کرده آنان ساخت. از آن جهت اکنون هم گوش به گفته‌های او داده فریب او را می‌خوردند و او را هوادار و غمخوار خود می‌نامیدند.

سخنانی که وی به آنان گفته به نافرمانیشان برمی‌انگیخت بدین‌سان بود:

آیا این جنگها نباید به پایان برسد؟ آیا باید سپاهیان با همه مردمان بجنگند و همه گیتی را با پایهای خود درنوردند و مزدی که در برابر این رنجهای خود بردارند آن باشد که پاسبانی شتران پربار و گردونه‌های انباشته از زر و ظرفهای گرانبهای لوکولوس را بکنند. در حالی که سپاهیان پومپیوس همیشه در شهرها نشیمن دارند و در خانه‌های خود نزد زنان و فرزندانشان زیست می‌نمایند و در سفر هم در سرزمینهای سبز و خرم رخت می‌اندازند و این آسایش و خوشی را آنان نه در برابر شکستن لشکرهای مثرادات و تیکران و گشادن شهرهای پادشاهی آسیا در می‌یابند بلکه در برابر آن که در اسپانیا مشتی گناهکاران دوررانده‌شده را زیر فرمان آورده‌اند یا در ایتالیا با غلامان پناهنده به آنجا جنگ کرده‌اند. اگر هم باید ما همیشه در جنگ و تلاش باشیم باری اندکی از تن و جان خود را برای کار


  1. Fublius Clodius
  2. Fimbrias
  3. Flacus فلاکوس با دسته‌ای از سپاهیان روم به همراهی فیمبریاس به آسیای کوچک آمد که با مثرادات جنگ کند. فیمبریاس به دستیاری دسته‌ای از سپاهیان او را کشته خویشتن سردار سپاه گردید و بر شهر معروف الیوم دست یافته در آنجا استوار نشست تا هنگامی که سولا به آسیا آمده او را از آنجا بیرون راند. در اینجا اشاره به آن داستان می‌نماید.