پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۲۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

روی زمین انداخته شده و در آن غوغای سپاهیان که به کوشک پادشاهی هجوم آورده بودند زیر پاها مانده بود. الکساندر در برابر او ایستاده و به او نزدیک شده تو گویی او را زنده می‌پنداشت با او چنین گفت:

آیا ما به کیفر آنکه تو لشکر بر سر یونانیان آوردی پروای تو را نکرده و بدین‌سان بر روی خاکها گزارده بگذریم یا به جهت همت بلند تو و دیگر نیکیها که داشتی تو را از روی زمین بلند گردانیده سر پا نگهداریم؟...

این بگفت و اندکی به اندیشه فرورفت و سپس از آنجا دور شد بی‌آنکه سخنی بگوید. در همان‌جا در فارس چهار ماه زمستان را نشیمن کرد تا سپاهیان از فرسودگی درآیند.

گفته‌اند نخستین بار که او بر تخت پادشاهان ایران نشست و چتر زرّین بر سر او گرفتند دیماراتوس از مردم کورنثس که بستگی نزدیک به الکساندر داشته و از دوستان پدران او بود به عادت پیرمردان اشک از دیده ریخته بر بی‌بهره‌گی آن یونانیانی که مردند. و الکساندر را بر روی تخت داریوش ندیدند مویه کرد.

از آنجا الکساندر می‌خواست به جستجوی داریوش برود، ولی پیش از آنکه حرکت کند خواست بزمی آراسته با سرکردگان خود به خوشی و سرگرمی بپردازد و در آن بزم چندان لجام گسیختگی کردند که سرکردگان معشوقه‌های خود را نیز بدانجا همراه آوردند که در باده‌خواری شریک باشند، مشهورترین آنان زنی از آتن تاییس نام بود که با بطلمیوس که سپس پادشاه مصر گردید رابطه داشت.

این زن که می‌خواست هم چاپلوسی از الکساندر کرده و هم از روی مستی که بر همگی چیره گردید شوخی بنماید به سخنی پرداخت که اگرچه با نام و آوازه کشور وی شایستگی داشت ولی از کار و رتبه خود او بالاتر بود زیرا چنین گفت:

در برابر رنجهای من که از دنبال لشکر افتاده و آن همه بیابانهای آسیا را پیموده‌ام این پاداش شایانیست که اکنون در کوشک باشکوه پادشاهان ایران نشسته‌ام، ولی من بهتر دوست می‌داشتم در آن هنگام که چشم پادشاه بر این کوشک افتاد من با دست خودم به دربار خشایار شاه - آن پادشاهی که شهر آتن را خاکستر گردانید - آتش می‌زدم که کسانی که پس از این به جهان می‌آیند در داستانها می‌گفتند که زنانی که دنبال لشکر الکساندر افتاده بودند از آن رنجها و ستمها که بر یونانیان رفته بود چنان کینه خواستند که مانند آن کینه خواهی در دسترس هیچ سرداری در دریا یا خشکی نبود.