خود چنان ضربت سختی بر سر الکساندر فرودآورد که تبر نشان پادشاهی را که بالای خود او بود با مقداری از پرها بریده و خود خود را شکافت چندانکه نوک تبر به موهای سر او برخورد. و چون میخواست که ضربت خود را مکرر گرداند ناگهان کلیتوس که او را کلیتوس سیاه مینامیدند جلو دویده نیزه خود را به تن او فروبرد و او را از ضربت بازداشت.
تا این هنگام اسکندر هم رهوییساکس را کشته از کار او پرداخته بود. باری سوارگان بدینسان گرم کارزار بودند که فوج پیاده ماکیدونی از رود گذشته و از هر سوی به کارزار درآمدند. دشمن به حمله نخستین با سختی تاب آورده در اندک زمانی میدان را تهی کرده پراکنده شدند. دسته مزدوران یونانی که به پاشنه پناه برده برای خود زینهار میخواستند الکساندر خواهش آنان را نپذیرفته پیش از دیگران خود او حمله بر سر ایشان برد و در این حمله اسب او (نه بوکیفالوس[۱] بلکه اسب دیگری) کشته گردید.
این کار الکساندر که از دوراندیشی بر کنار بود برای او سخت گران به سر آمد. زیرا یک دسته مردمی دلیر و از جان گذشته تا توانستند ایستادگی کردند و از سپاهیان الکساندر در برابر این یک دسته بیشتر کشته گردید تا در جنگ بیش از آن، گذشته از زخمیانی که به فراوانی بودند. باری در این جنگ از ایرانیان بیست هزار پیاده و دو هزار و پانصد تن سواره کشته گردیدند. اما از سپاه الکساندر، آریستوبولوس[۲] میگوید: بیش از سی و چهار تن نابود نگردید[۳] که نه تن از ایشان از پیادگان بودند و الکساندر به یاد آنان پیکرهایی (مجسمه) از برنج ساختۀ دست لوسیپوس[۴] برپاگردانید. برای آنکه یونانیان هم از این فیروزی بهره داشته باشند الکساندر بخشی از مال تاراجی را برای آنان به یونان فرستاد. به ویژه برای مردم آتن که سیصد سپر فرستاده فرمان داد بر روی آنها نوشتند:
الکساندر پسر فیلیپوس به همدستی یونانیان که لاکیدومونیان میان ایشان نبودند اینها را از دست مردم آسیا در آوردند.
نیز هرچه ظرف سیمینه و زرینه و رختهای ارغوانی و دیگر اینگونه چیزها به دست آورد اندکی را برای خود نگه داشته بازمانده آن را برای مادرش فرستاد.