با همه اینها ارتخشثر از این لشکرکشی بیزیان بازنگشته دسته بسیاری از سپاهیان دلیر را با همۀ اسباب خود از دست هشت. نتیجه دیگر این لشکرکشی آن بود که چون بدانسان نافیروزمند بازگشت چنین میپنداشت که این نافیروزی او را در نزد مردمان بیارج گردانیده و این بود که همیشه به نزدیکان خود با دیده رشک مینگریست تا آنجا که بسیاری از آنان را بکشت و این کار از خشم یا ترس بود.
راستی ترس خونریزترین حالیست که در پادشاهان پیدا میشود. از آنسوی آرامش دل حالی است پرمهر و نوازش سودمند. درندگان را نیز میبینیم که پرعنادترین و دیرآموزترین آنها ترسوترین و درندهترین آنهاست آن جانورانی که نجیبترند و در سایه دلیری که دارند در خور اعتمادند به پیشرفتهای آدمیگری آمادهتر میباشند.
ارتخشثر که این زمان پیر شده بود میدید که پسرانش درباره جانشینی او کشاکش با هم دارند و هر کدام هواخواهانی از میان نزدیکان و خویشاوندان شاه پیدا کردهاند.
کسانی از اینان عدالتخواهی نموده چنین میگفتند که ارتخشثر چنانکه پادشاهی را به عنوان بزرگترین دریافته همچنان باید آن را به پسر بزرگتر خود داریوش بسپارد.
از آن سوی پسر کوچکتر او اوخوس[۱] نام جوانی گرم و تندی بود و هواخواهان بسیاری میانه درباریان داشت. و آنگاه او پشتش به آتوسا گرم بوده همیشه امید داشت که به دستیاری او پدر را هواخواه خویش خواهد ساخت.
زیرا او به آتوسا وعده میداد که چون شاه شور او را به زنی پذیرفته در کارها انباز خود خواهد ساخت و بدینسان او را به سوی خویش کشیده بود. این از بسیار پیش شهرت داشت که میانه اوخوس با اتوسا نامهنگاریهای نهانی در کار است.
چیزی که هست پادشاه خبر از این کارها نداشت. بههرحال شاه برای آنکه تا فرصت از دست نرفته اوخوس را به جای خود نشاند و او را مجال ندهد که همچون عموی خود کوروش به کوششهایی برخیزد و بار دیگر جنگ در کشور هخامنشی رخ نماید داریوش را که این زمان بیست و پنجساله بود به ولیعهدی برگزیده و به او انجام داد که کلاهراسته[۲] چنانکه خود ایشان مینامند بر سر بگزارد.