پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۱۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

در این هنگام بود که آلکبیادیس که در خرسونیسی می‌زیست بر اسبی سوار گردیده نزد آتنیان آمد و به سرکردگان از جهت جایگاه لشکر ایرادهایی گرفت.

نخست اینکه لشکرگاه را در جایی قرار داده بودند که ریگزار در کنار دریا و از هر سوی باز و بی‌پناه بود و آنگاه بندری برای پیاده شدن از کشتی نداشت. دوم اینکه آذوقه را از سیستوس بایستی بیاوردند.

در حالی که اگر راهی از دریا پیموده تا به بندر آن شهر می‌رسیدند هم به آذوقه نزدیک می‌شدند و هم از دشمن که با دو چشم آنان را می‌پایید دور می‌شدند.

به‌هرحال سرداران به این ایرادهای او گوش ندادند، بلکه تودیوس درشتیها کرده و چنین پاسخ داد که اکنون نه او بلکه دیگران سردار سپاه می‌باشند.

این بود الکبیادیس که گمان خیانت‌کاری نیز به آنان می‌برد از آنجا دور گردید.[۱]

اما در روز پنجم چون آتنیان به شیوه هر روز از جلو دشمن برگشتند و سخت مغرور شده دشمن را خوار می‌شمردند.

لوساندیر چند کشتی را برای خبر آوردن فرستاد و به ایشان چنین دستور داد:

اگر دیدید آتنیان پیاده شدند بی‌درنگ بازگردید و به هر تندی که می‌توانید راه پیمایید و چون به نیمه راه می‌رسید دوباره به صف ایستاده سپر برنجی را که نشان جنگ است از سمت جلو کشتیها بلند گردانید.

خود او هم به این سو و آن سو دویده به کشتیها نزدیک شده ناخدایان و کشتی‌بانان را دل می‌داد و چنین می‌سپرد که هیچ کسی از سپاهی یا کارگر کشتی از جای خود بیرون نرود بلکه همگی آماده بایستند که چون نشانه جنگ داده شد یک‌بار دست به کار زنند.

بدین ترتیب بود که چنان نشانه جنگ داده شد و آواز شیپور از کشتی فرماندهی بلند گردید کشتیها به صف ایستادند از آن سوی سپاهیان پیاده به کوشش برخاستند که دماغه کنار دریا را به دست آوردند.

فاصله در میانه دو خشکی در آنجا دو میل کما بیش است که در سایه کوشش و غیرت کارگران کشتی به زودی پیموده گردید.

کونون یکی از فرماندهان آتنیان نخست کسی بود که از خشکی چشمش به کشتیها افتاد و


  1. این داستان را در سرگذشت آلکبیادیس نیز آورده بود.