خود را به دریا برسانند تا از دسترس سپاه اسپارت در ایمن باشند و برای این کار بنا و کارگر از آتن به آنجا آورده و غیرت و کوشش دریغ نداشت که هم نام و آبروی خود را بیشتر گردانید و هم سود به جمهوری آتن رسانید. همچنان به مردم پاتریا[۱] راهنمایی نمود که دیوارهای بلندی ساخته شهر خود را به دریا برسانند.
و چون کسی به نام دوراندیشی به مردم این شهر گفت:
سرانجام آتنیان شما را خواهند بلعید.
الکبیادیس پاسخ داده گفت:
شاید همچنان باشد که تو میگویی.
چیزی که هست اینان را از پا آغاز کرده کمکم میبلعند. ولی اسپارتیان از سر بلعیده یکجا میبلعند.
الکبیادیس از این هم غفلت نداشت که آتنیان را به کار کشت و بزرگری برانگیزد و زمینها را بیبار و بیکار نگزارد.
لیکن با همه این کارها و با خردمندی که او از خود مینمود و مردم را به راه رستگاری میراند خویشتن گرفتار بادهخواری بود.[۲]
هنگامی که الکبیادیس خطبهای خواند و هنر بسیاری در آن از خود نمود چنانکه مردم سخت خرسند گردیده همگی توجه به او نمودند.
در این هنگام تیمون[۳] که به دشمنی جنس آدمی معروف بود بر آنجا گذشته نه تنها از الکبیادیس پرهیز نجست بلکه نزدیک آمده او را با دست گرفته چنین گفت:
پسر من! در کار خود دلیر باش و هر چه میتوانی مردم را فریفته خود گردان زیرا روزی خواهد رسید که بلای سختی بر سر آنان بیاوری.
هنوز از زمان پریکلیس آتنیان چشم به سوی جزیره سیکیلی[۴] داشتند. ولی تا او زنده بود به کاری برنخاستند، پس از آن هم به این اندازه بسنده مینمودند که گاهی به دستاویز