آموزگار او را میشناسیم که زوپوروس[۱] بوده و این آگاهیها را آنتسثینس[۲] و افلاطون به ما میدهند!
(پلوتارخ شرحی از زیبایی رخسار آلکبیادیس میراند و اینکه در سایه آن زیبارویی و اینکه از خاندان توانگر و توانایی بود کسانی گرد او را گرفته از راه چاپلوسی به ویرانی و تباهی او میکوشیدند، ولی سقراط او را از تباهی بازداشت، ما از ترجمه این بخشها چشم پوشیدیم.)
هنگامی که الکبیادیس بسیار جوان بود به عنوان سپاهیگری در لشکری که بر سر پوتیدایا[۳]میرفت داخل شد و سقراط در این سفر با او بوده هر دو در یک چادر بسر میبردند.
در جنگ نیز پهلوی هم میجنگیدند قضا را آلکبیادیس زخمی برداشت.
سقراط خود را پیش انداخته از او نگهداری نمود که تن و ابزارهای جنگی او به دست دشمن نیفتد.
برای این کار پاداشی به سقراط بایستی داد، ولی سرکردگان چون به سوی الکبیادیس بیشتر توجه داشتند و خاندان و توانگری او را در نظر میگرفتند از این جهت مایل بودند پاداش را به این بدهند.
سقراط برای اینکه آلکبیادیس را در راه جستجوی سرفرازی و نیکنامی پافشارتر گرداند ایرادی نگرفته بلکه نخستین کسی بود که گواهی درباره او دارد و سرکردگان را واداشت تاج نیکنامی بر سر او گزاردند و پایگاه او را در سپاه والاتر گردانیدند.
سپس در هنگام دیگری چنین روی داد که در جنگ دیلیوم[۴] آتنیان شکست خورده بر میگشتند و سقراط با چند تن پیاده راه میپیمود. آلکبیادیس که سواره بود فرا رسیده و او را دیده از آنجا نگذشت بلکه نگهداری او را به عهده گرفت و تندرست به شهرش بازآورد با آنکه دشمن از دنبال فشار سختی میآورد و کسانی را از آنان بکشت.
و چون الکبیادیس به دخالت در کارهای توده برخاست هنوز بسیار جوان بود. بااینحال بر همهی دیگران پیشی میجست مگر برتوس فایاکس[۵] پسر اراسیسترتوس و نکیاس پسر نیکراتوس[۶] که این دو تن نیز سرشناس و با او همدوش بودند.