دیدم که آقای جهانگیر تفضلی بمن میگوید که آقای علم مایل هستند که شما را فردا صبح ببینند، ساعت هفت صبح. من به او گفتم آقای علم با من چکار دارد؟ گفت این ارتباط دارد با تغییر دولت ولی من اجازه ندارم که چیزی بگویم و درست هم نمیدانم. گفتم من منزل آقای علم را اصلاً بلد نیستم که کجاست؟ گفت اشکال ندارد شما بیائید منزل من با هم میرویم. و من بقدری نامجهز برای تمام این برنامهها بودم که برایم امکان صبح خیلی زود بلند شدن نبود چون شرکت نفت من ساعت ۸/۵ سرکار میرفتم و احتیاج نداشتم که مثلاً ساعت ۶ بلند شوم که سر کار باشم، و خوب خاطرم هست که به تلفنچی شرکت نفت که ۲۴ ساعته بود و وقتی که ما میخواستیم جنوب برویم از او خواهش میکردیم که سر هر ساعتی که میخواستیم خانهی ما زنگ بزند و ما را از خواب بیدار بکند. و من به این تلفنچی زنگ زدم و گفتم که من فردا باید بروم به جنوب اینست که مرا ساعت ۶ از خواب بیدار کن . او بیچاره هم مرا بیدار کرد و گفت آقای عالیخانی هواپیمای شما دیر نشود. من البته بجای هواپیما با اتوموبیل پژوئی که داشتم بسراغ آقای تغضلی رفتم و بهمراه ایشان پهلوی آقای علم در خانهاش که البته ...
س – آقای تفضلی مثل اینکه خودش در کابینه بود؟
ج – او هم نبود، با هم رفتیم. من از تفضلی سئوال نکردم و واقعاً درست نمیدانست درست که چه میشود گفت من واقعاً نمیدانم موضوع چیست. ولی برویم خودت با او صحبت میکنی. و به این ترتیب من دورهی شرکت نفتم تمام شد، این مرحلهی شرکت نفت.
س – خوب چه گفتید و چه شنیدید آنجا؟
ج – آنجا که رفتیم آقای علم در کنار میز صبحانه بود که من بعداً با این میز صبحانه خیلی آشنا شدم و خیلی چیز سمپاتیک و خوبی بود چون بارها آنجا بودم و با اینکه توی خانهام همیشه صبحانهام را خورده بودم هر وقت پهلویش بودم یک صبحانه دوم هم با او میخوردم از بس قشنگ میچیدند. نشستیم و خیلی با تعارفهای معمولی و ادبی که او داشت روبرو شدم و بعد هم گفت که ما تصمیم گرفتیم که وزارت بازرگانی و وزارت صنایع و معادن را یکی بکنیم و شما هم وزیر این دو وزارتخانه که ادغام میشوند بشوید. حالا اسمش را باید چه بگذاریم؟ این اقتصاد ملی است؟ اقتصاد است؟ یا هر اسم دیگری، بهمین راحتی