آنها را غیر از خود میداند چنانکه همر شاعر این حال را بخوبی نمودار ساخته و در سرگذشت اولیس نقل میکند که آن دلاور بسینه خود کوبید و دل را سرزنش نمود و گفت ای دل این کار را در خورد کن چنانکه کارهای دشوارتر از آن در خورد کردی آیا اگر همر معتقد بود که نفس جز آهنگ چیزی نیست و مقهور خواهشهای تن است چنین سخنی میگفت و آیا این شعر دلیل نیست بر اینکه بعقیدهٔ او نفس باید خواهشها را اداره کند و در زیر فرماندهی خود نگاه بدارد و بنابراین جنبهٔ ملکوتی او بیش از آهنگ است؟ سیمیاس گفت آری بخدا چنین میپندارم. سقراط گفت پس بهیچوجه حق نداریم نفس را نوعی از آهنگ بدانیم و اگر چنین کنیم هم با همر یعنی آن شاعر لاهوتی مخالف خواهیم بود هم با خودمان متناقض سخن خواهیم گفت. سیمیاس تصدیق کرد و سقراط گفت نغمهٔ این طنبور را ساکت کردیم اکنون باید آهنگ قیبس کنیم و شور و قوای او را تسکین دهیم نمیدانم برای این مقصود از چه در باید درآمد. قیبس گفت راه آنرا هم خواهی یافت بیانی که در ابطال مسئله آهنگ نمودی بیش از آنکه مترقب بودم بمن مؤثر شد زیرا چون سیمیاس شبهات خود را بتو عرضه داشت یقین کردم که رفع آنها ممکن نخواهد بود و اما دیدم تاب ایستادگی نخستین حملهٔ ترا نیاورد در اینصورت شگفت نیست که مسئلهٔ دیگر را نیز بهمین آسانی حل کنی. سقراط گفت ای قیبس گرامی مبالغه مکن مبادا روزگار بنای کجروی گذارد و مرا هم زبون کند باید از خدا یاری بخواهیم آنگاه استدلال ترا بنظر درآوریم. مقصود تو این است که دوام و بقای نفس ثابت شود تا آنکه هرگاه حکیم هنگام جاندادن بامید سعادت آینده دلیری بنماید اطمینان او بیجا و مبنی بر سفاهت نباشد و میگوئی اینکه روح امری قوی و ملکوتی بوده و پیش از ولادت انسان
برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۵۰
ظاهر