که از آن برمیآید باقی خواهد بود و تباهی بآن راه نخواهد یافت چه طنبور میشکند و تارها میگسلد و با آنکه آنها موجودات جسمانی و تباهیپذیر میباشند باز وجودشان باقی میماند در اینصورت چگونه ممکن است نغمه که مانند امور ملکوتی و جاوید است پیش از تباهی اجزای سفلی فناپذیر فانی شود بلکه بحکم ضرورت باید در جائی موجود بوده پس از فنای کلی طنبور و تارهای آن درست و باقی بماند. و البته میدانی ای سقراط که ما چنین میپنداریم که تن ترکیبی است که گرمی و سردی و خشکی و تری آنرا بحال اعتدال نگاه داشته و نفس آهنگی است که از ترکیب موافق و امتزاج معتدل کیفیات جسم برآمده و چون دانستیم که نفس جز نوعی از آهنگ نیست روشن میگردد که واژه ناخوانا تن بواسطه بیماریها و بلیات دیگر پرسست یا پرسخت شد نفس هرچند ملکوتی باشد باید مانند آهنگهای دیگر که نغمات صوت یا آثار تارها میباشند محو و نابود شود در صورتیکه بقایای تن باز مدتی دوام میکنند تا وقتیکه سوخته و فانی شوند. پس ای سقراط اندیشه کن که هرگاه کسی مدعی شود که نفس نتیجهٔ کیفیات جسم است و هنگام مرگ پیش از اجزای دیگر تن نابود میشود چه در جواب آن میتوان گفت؟
سقراط چنانکه عادت او بود یکانیکان بما لبخند زد و گفت سیمیاس حق دارد و اگر کسی از شما بهتر از من میتواند جواب این اعتراضات را بگوید دریغ نکند چه بنظر من مشکلات مسئله را خوب بیان کرد اما من میل دارم پیش از آنکه جواب او را بگویم ایرادات قیبس را هم بشنوم تا اینکه در میان بیانات او مجالی برای آماده کردن فکر خود داشته باشیم و پس از آنکه اشکالات هر دو را شنیدیم اگر حق با ایشان است تسلیم شویم وگرنه با تمام قوای خود عقاید خویش را نگاه بداریم. پس ای قیبس تو نیز بگو مانع تسلیم تو بر گفتههای من چیست؟