برگه:Hamzanama.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چون باغبان گوسفند را بکشت من گفتم چرا سه حلال را حرام کردانیدی ارققش کفت کوسفند یمی مرد دو دیکر از کجا حرام شد خواجه بذرجمهر کفت در شکم کوشفند دو بچه هستند یکی سیاه واژه ناخوانا سفید دویم ابلق یک چشم کور شد از رحم باغبان هر سه حرام شدند ارقش فرمود تا شکم گوسفند شکافتند همچنان بود که خواجه فرموده بود وزیر حریا بماند و در دل اندیشید کسی که میداند که در شکم کوسفند چیست او نمیداند که پدر او را که کشته است پس سلاح‌دار خود را بفرمود که این بچه را در گوشهٔ باغ ببر و ذبح کن و جکر او را در سیخ کباب کرده نزیک من آر تا تناول کنم و آن تاجدار ملک‌زاده حبشی بود که عاشق بر دختر ارقش وزیر شده بود مدت بود که کرد میکردید تا وقتی بآن دختر نرسید آن تاجدار بر حکم اشارت دست بگرفت و در کوشهٔ باغ برد تا بکشد خواجه گفت ای احمق اگر مرا واژه ناخوانا کشت بمراد خود چگونه خواهی رسید حبشی کف مراد من چیست خواجه تمام کیفیت عشق او بکفت حبشی حیران ماند و گفت ایخداوند