و موضوع دادگستری.
کافکا برای اینکه تصویر برجستهای از رابطهٔ خود و پدرش بدهد، قهرمانان خودرا از عالم جانوران انتخاب میکند. بهتر ازین نمیشود انزوای ترسناک و زبان بستگی کامل را تشریح کرد: هر گونه کوشش برای ارتباط قبلا جلویش گرفته شده، هیچگونه وجه مشترک وجود ندارد. (قسمت اول داستان مسخ.) از اینجا موضوعی پدید میآید که در تمام آثار کافکا پرورانیده شده: نبودن وسیلهٔ شناسائی. آدمی که در «مسخ» تبدیل به حشره میشود، دلیل میآورد و حساب میکند و از فرضی به فرض دیگر میپرد تا کار خودرا روبراه کند. اما دچار سرنوشت بدتری میشود، چون آن چیزی را که لازم دارد تا بدبختی را مرتفع سازد نمیتواند دریابد. هوش خود را که ظاهراً از دست نداده، بیرون از نیروی دراکه است، کوششهایش به هدر میرود، سقوط جسمانی مهر قلب رویش زده و ناتوانش کرده است. در داستان «کنام» این وضع به سرحد وحشت میرسد: جانور کاملا تنهاست و افکار خود را نشخوار میکند. تهدید نامرئی اورا شکنجه میدهد، فقط مرگ خاموشی قطعی را در مقابل پرسشهای بیپایان و دلهره برقرار میسازد. این داستان ناتمام است. ترس بقدری شدید است که بنظر میآید جانور دشمن ناشناس را برمیانگیزد تا زودتر اورا بکشد.
به موازات «جسمانیت» تقاضای دادگستری و موضوع بزهکاری یکی از مطالب اساسی مورد توجه کافکاست. کافکا خواننده را به