کار همهٔ قسمتها بسیار رضایت بخش بود. افسر مثل اینکه چرخ معیوب غافلگیرش کرده باشد با مشت آنرا تهدید کرد و به رسم عذر خواهی از سیاح دستها را از هم باز نمود. و برای اینکه کار دستگاه را از پائین ببیند، با شتاب بزیر آمد. باز چیز دیگری بود که درست کار نمیکرد و او تنها کسی بود که به آن پی برده بود. دو باره بالا رفت و با هر دو دست چیزی را در خالکوب جابجا کرد. برای اینکه تندتر خود را بپائین برساند بجای بکار بردن نردبان بر روی میلهٔ برنجی سر خورد و برای اینکه در میان سر و صدای ماشین سیاح بتواند حرفهای او را بشنود دم گوشش با شدت خارقالعادهای فریاد زد: «طرز کار ماشین را فهمیدید؟ دارخیش شروع بنوشتن میکند. همینکه اولین نقش را بر پشت محکوم نگاشت قشر پنبه جسم را گردانده و آنرا آرام به پهلو میغلتاند تا قسمتی که هنوز دست نخورده مانده است به اختیار دارخیش در آید. ضمناً