میخوانند، یا روانشناسی، یا دیگر علوم انسانی – و به ازای همین رعب است که چه بسیار مهندسهای کشاورز داریم که اکنون مقوّم اراضیاند در بانک رهنی؛ و چه بسیار شیمیستها که مدیر کلّاند؛ و چه بسیار معدنشناسان که مقاطعه کارند. درست است که در مدارسمان سالها فکر و ذهن بچّههای مردم را به فرمولها و معادلههای فیزیک و شیمی و ریاضی خسته میکنیم و ادبیّات و فلسفه و اخلاق را تقریباً از برنامهی تمام دبیرستانها و دانشکدهها برداشتهایم و مغز هر مدرسه دیدهای، انبانی است از فرمول و قانون و معادله؛ امّا چه نتیجهای؟ چون هیچ تجربهی معیّنی به دنبال فرضیّات و معادلات نیست و در هیچ آزمایشگاهی برای شاگردان اندیشهای را به عمل درنیاوردهایم. هنوز مجبوریم برای سنجش هر سنگ و خاک و قیری، سراغ فلان آزمایشگاه فرنگی برویم! ما که در هنرهای محلّی، در قالیبافی و کاشیکاری و خاتمسازی و مینیاتور، چنان ریزبین بودهایم و هستیم، تعجّب است که چرا در کار ماشین، چنین گشادبازیم! فکر نمیکنید که این گشادبازی در کار ماشین و تکنیک و فنون جدید، خود معلول اطمینانی باشد که به دوام کار معادن نفت داریم؟ و به ماشینی که اجباراً در مقابل پول و اعتبار نفت باید بیاید؟ و جالبتر از همه این است که شنیدهام کسانی از رهبران قوم بر این زمینه «تئوریسازی» هم میکنند. که بله «حالا که ما مملکتی نفتخیزیم و فرنگی در مقابل این نفت از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در طَبَق اخلاص میدهد، چرا ما خودمان را به درد سر بیفکنیم؟ به درد سر احداث کارخانه و صنعت سنگین و گرفتاریهایش که عبارت باشد از متخصّص پروردن، تحمّل
برگه:Gharbzadegi.pdf/۱۰۲
ظاهر