برگه:Divar.pdf/۱۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نغمه‌های شادی مرغان صحرا را

میگریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزوها را
و درون شهر …
قفل سنگین طلائی قصر رؤیا را

لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار میسازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازد

عاقبت یکروز ....
میگریزم از فسون دیدهٔ تردید
میتراوم همچو عطری از گل رنگین رؤیاها
میخزم در موج گیسوی نسیم شب
میروم تا ساحل خورشید.
در جهانی خفته در آرامشی جاوید

۱۲۳