برگه:Divar.pdf/۱۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شرارهٔ دیگر نیست

شبها چو در کنارهٔ نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گوئی
از موجهای خسته به گوش آید

شب لحظه‌ای بساحل او بنشين
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه‌ای به‌سایهٔ خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره‌ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

۱۱۰