برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیوان وحشی
غزلها
 

۸

  خیز و بناز جلوه ده قامت دلنواز را چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را  
  عشوه‌پرست من بیا می زده مست و کف‌زنان حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را  
  عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو قصه به کوتهی کشد شمع زبان‌دراز را  
  آن مژه کشت عالمی تا بکرشمه نصب[۱] شد وای اگر عمل دهی چشم کرشمه‌ساز را  
  نیمکتش تغافلم کار تمام نا شده نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را  
  وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه در ره انتظار تو فوت کند نماز را  
  وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم  
  بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را  

۹

  نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را  
  پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست[۲] مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را  
  صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند بهر صید پشه‌بند از پای بگشا باز را  
  انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه‌ایست برگذر نه دام مرغ آسمان پرواز را  
  حیف از بازو نیاید دست بر سیمرغ بند تیر بر گنجشگ مشکن چشم تیر انداز را  
  بر ده ویران چه تازی کشوری تسخیر کن شوکت شاهی مبر[۳] حسنی[۴] باین اعزاز را  
  مهر بر لب باش وحشی این چه دل پردازی است  
  بیش از این رخصت مده طبع[۵] سخن پرداز را  

۱۰

  نبود طلوع از برج ما آن ماه مهر افروز را تغییر طالع چون کنم این اختر بدروز را  

  1. چ: ساز.
  2. م: نیست.
  3. م: شکن
  4. چ: حسنی.
  5. چ: نطق.
۶