برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیوان شعر
غزلها
 

۳

  راندی ز نظر چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو دیدهٔ ما را  
  سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را  
  مردیم بآن[۱] چشمهٔ حیوان که رساند شرح عطش سینهٔ[۲] تفسیدهٔ ما را  
  فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند این عرصهٔ شترنج فروچیدهٔ ما را  
  هجران کسی کرد بیک سیلی غم کور چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را  
  ما شعلهٔ شوق تو بسد حیله نشاندیم دامن مزن این[۳][۴] آتش پوشیدهٔ ما را  
  ناگاه بباغ تو خزانی بفرستند خرسند کن از خود دل رنجیدهٔ ما را  
  با اشک فرو ریخت ستمهای[۵] تو وحشی  
  پاشید نمک جان خراشیدهٔ ما را  

۴

  چند بدل فرو خورم این تف سینه‌تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را  
  تافته عشق دوزخی زاهل نصیحت اندرو بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را  
  شوق بتازیانه گر دست بدین نمط زند[۶] زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را  
  آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را  
  خیل خیال کیست این کز در چشمخانه‌ها میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را  
  میجهد آهم از درون پاس جمال دار هان صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را  
  وحشی و اشک حسرت و تف هوای[۷] بادیه  
  آب ز چشم تر بود[۸] ره سپر سراب را  

۵

  تازه شد آوازهٔ خوبی گلستان ترا نغمه سنج نو مبارک باد بستان ترا  

  1. چ: بآن.
  2. چ: این دل.
  3. چ: این شوق.
  4. چ: دامن مزنید.
  5. چ: سخنهای.
  6. چ: برد.
  7. چ: سموم.
  8. چ: دهد.
۴