برگه:Chahar Maqale.pdf/۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار خسرو فرخ سیر بر بارۀ دریا گذر با کمند اندر میان دشت چون اسفندیار همچو زلف نیکوان مرو گیسو تاب خورد همچو عهد دوستان سال خورده استوار میر عادل بو المظفر شاه با پیوستگان شادمان و شادخوار و کامران و کامگار هر کرا اندر کمند شست بازی در فکند گشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار هرچه زین سو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد شاعران را با لگام و زائران را با فسار چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فرو ماند که هرگز مثل آن بگوش او فرو نشده بود جملۀ کارها فرو گذاشت و فرخی را برنشاند و روی بامیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت ای خداوند ترا شاعری آورده‌ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است و حکایت کرد آنچه رفته بود پس امیر فرخی را بار داد چون درآمد خدمت کرد امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و بعاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب در وی چند درگذشت فرخی برخاست و بآواز حزین و خوش این قصیده بخواند که

با کاروان حله برفتم ز سیستان چون تمام برخواند امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی ازین قصیده بسیار شگفتیها نمود عمید اسعد گفت ای خداوند باش تا بهتر بینی پس فرخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر پس برخاست و آن قصیدۀ

کلیات چهار مقاله جلد ۱