برگه:Chahar Maqale.pdf/۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

دل درباخته بود جان بر سر دل نهاد دست دراز کرد و از خلال قبا هژده دانۀ مروارید برکشید هر یکی چند بیضۀ عصفوری از کواکب آسمان روشن‌تر و از دندان خوب‌رویان آبدارتر و از کیوان و مشتری مدورتر بلکه منورتر نثار کرد بر روی آن بساط بحرکت آمدند و از استواء بساط و تدویر درر حرکات متواتر گشت و سکون را مجال نماند دختر بدان جواهر التفات نکرد و سر از پیش برنیاورد مأمون مشعوف‌تر گشت دست بیازید و در انبساط باز کرد تا مگر معانقه کند عارضۀ شرم استیلا گرفت و آن نازنین چنان منفعل شد که حالتی که بزنان مخصوص است واقع شد و اثر شرم و خجالت بر صفحات وجنات او ظاهر گشت بر فور گفت یا امیر المؤمنین اتی امر الله فلا تستعجلوه مأمون دست باز کشید و خواست که او را غشی افتد از غایت فصاحت این آیت و لطف بکار بردن او درین واقعه نیز ازو چشم برنتوانست داشت و هژده روز از آن خانه بیرون نیامد و بهیچ کار مشغول نشد الا بدو و کار فضل بالا گرفت و رسید بدانجا که رسید،

حکایت [در بیان شکایتی از آل سلجوق]

اما در روزگار ما هم از خلفاء بنی عباس ابن المستظهر المسترشد بالله امیر المؤمنین طیب الله تربته و رفع فی الجنان رتبته از شهر بغداد خروج کرد با لشکری آراسته و تجملی پیراسته و خزینۀ بی‌شمار و سلاحی بسیار متوجها الی خراسان بسبب استزادتی که از سلطان عالم سنجر داشت و آن صناعت اصحاب اغراض بود و تمویه و تزویر اهل شر که بدانجا رسانیده بودند چون به کرمانشاهان رسید روز آدینه خطبۀ کرد که در فصاحت از ذروۀ اوج آفتاب در گذشته بود و بمنتهای عرش و علیین رسیده در اثناء این خطبه از بس دلتنگی و غایت ناامیدی شکایتی کرد از آل سلجوق که فصحاء عرب و بلغاء عجم انصاف بدادند که بعد از صحابۀ نبی رضوان الله علیهم اجمعین که تلامذۀ نقطۀ نبوت

کلیات چهار مقاله جلد ۱