برگه:Chahar Maqale.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و ذوق و بصر و سمع و شم، اما قوت لمس قوتی است پراکنده در پوست و گوشت حیوان تا چیزی که مماس او شود اعصاب ادراک کند و اندر یابد چون خشکی و تری و گرمی و سردی و سختی و نرمی و درشتی و نغزی، اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعامهای متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او و او جدا کند میان شیرین و تلخ و تیز و ترش و امثال آن، اما سمع قوتی است ترتیب کرده در عصب متفرق که در سطح صماخ است دریابد آن صوتی را که متأدی شود بدو از تموج هوائی که افسرده شده باشد میان متقارعین یعنی دو جسم بر هم کوفته که از هم کوفتن ایشان هوا موج زند و علت آواز شود تا تأدیه کند هوائی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود، اما بصر قوتی است ترتیب کرده در عصبۀ مجوفه که دریابد آن صورتی را که منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون بمیانجی جسمی شفاف که ایستاده بود ازو تا سطوح اجسام صیقله، اما شم قوتی است ترتیب کرده در آن زیادتی که از مقدم دماغ بیرون آمده است مانندۀ سر پستان زنان که دریابد آنچه تأدیه کند بدو هوای مستنشق از بوئی که آمیخته باشد با بخاری که باد همی آرد یا منطبع شده باشد درو باستحالت از جرم بوی دار

فصل [در حواس باطن و مراتب حیوانی]

اما حواس باطن بعضی آنند که صور محسوسات را دریابند و بعضی آنند که معانی محسوسات را دریابند، اول حس مشترک است و او قوتی است ترتیب کرده در تجویف اول از دماغ که قابل است بذات خویش مر جملۀ صورتها را که حواس ظاهر قبول کرده باشند و در ایشان منطبع شده که بدو تأدیه کنند و محسوس آنگاه محسوس شود که او قبول کند، دوم خیال است و او قوتی است ترتیب

کلیات چهار مقاله جلد ۱