پرش به محتوا

برگه:Chahar Maqale.pdf/۱۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و همو گوید در اواخر کتاب بعد از شرح شکست فاحش سلطان مسعود از سلجوقیه در نزدیکی مرو در سنۀ ۴۳۱ و مراجعت او بغزنه «و در آن زمان که بغزنین بازآمدیم با امیر و کس را دل نمانده بود از صعبی این حادثه و خود بس بقا نبود این پادشاه بزرگ را و من میخواستم چنین که این نامه را ۱نبشتم بعد از اینحال این هزیمت را در معرض خوبتر بیرون آورم و فاضلی بایستی که چند شعر گفتی تا هم نظم بودی و هم نثر کس را نیافتم از شعراء عصر که درین بیست سال بودند اندرین دولت تا اکنون [یعنی سنۀ ۴۵۱ بتصریح خود بیهقی در چند ورق بعد]که این تاریخ اینجا رسانیدم از فقیه بو حنیفه ایده الله تعالی بخواستم و وی بگفت و سخت نیکو گفت و بفرستاد، و کل خیر عندنا من عنده، و کار بر این بنماند و فال من کی خطا کند و اینک در مدت نزدیک از دولت خداوند سلطان ابو المظفر ابراهیم اطال الله بقاءه و عنایت عالی چندین تربیت یافت و صلتهای گران استد و شغل اشراف ترمک بدو مفوض شد و بچشم خرد بترمک نبایست نگریست که نخست ولایت اشراف خوارزمشاه التونتاش بود رحمة الله علیه و قصیده این است

شاه چو دل برکند ز بزم و گلستان آسان آرد بچنگ مملکت آسان وحشی چیزیست ملک و دانم از آن این کو نشود هیچ‌گونه بسته بانسان بندش عدلست و چون بعدل ۲ببندیش انسی گیرد همه دگر شودش سان الی آخر القصیدة ۳» و این قصیده از غرر قصاید است و در غالب کتب مسطور و بر السنه و افواه جمهور مشهور است،

کلیات چهار مقاله جلد ۱