این اراده با شناخت همهچیز است منشاء هرچیز و مرجع هرچیز است در بدایت حال یعنی در جماد و نبات و حیوان خواهش مبهم و کوری است و چون بانسان میرسد در دماغ او بزیور علم و ادراک آراسته میشود و خود را مییابد لذت و الم انسان در اینحال آگاه میشود که عالم خارج خالی و اشتباهی و حیات المی و رنجی بیش نیست میبیند که برای رهائی از این درد و رنج که نتیجه تقاضاست برطرف میگردد.
در عرصه حیات دو راه بیشتر بنظر نمیرسد با شخص تن بتقاضاهای قوه اراده خود داده هر روز بخواهشی جدید و هردم بارزوئی تازه چنکزده در پیـ آمال بیانتهائی که قوه اراده در نظرش عرض میکند بتکاپو درآید و دائما بر مقدار آلام خود بیفزاید یا اینکه بلطایف الحیل هر وقت بتواند از شعله آن اراده چیزی فرو نشاند و از سورت آن تقاضا لحنی بکاهد تا بکلی آن را خاموش کند و بسکون قطعی برساند.
اینجا درست افکار شوپنهاور با بعضی مذاهب هندوستان تطبیق میکند.
ریشه جمیع مصائب و آفات در خودخواهی است تا زمانی که شخص خود را مرکز حیات نمیداند و موجودات دیگر را تابع خود میشناسد هیچ راحتی صورت نمیبندد چون شخص آگاه شد که خودی هیچ نیست و مرکزیت دادن بخود ناشی از خطا و اشتباه است و جمیع موجودات متکثره یک ریشه بیش ندارند و آن باراده موسوم است. از سعادت دیگران لذت میبرد و از رنج آنان متالم میشود.
بعقیده شوپنهاور الم مثبت و لذت منفی است بعبارة اخری اصل درد و رنج است و شادی و لذت از تخفیف آلام حاصل میگردد جمعی از حکما از قدیم الایام برخلاف این بودهاند لکن هنوز مسئله چنانکه باید حل نشده است و اینجا جای بیان عقاید موافقین و مخالفین نیست آنچه لازم است این است که بهبینیم شوپنهاور این رأی را چگونه با اصل فلسفه خود وفق میدهد یعنی اصل الم بچهنحو با اصل اراده توافق پیدا میکند.
هرچه با ظهور این قوه نهانی ضد است آنرا درد مینامیم و آنچه ویرا در حصول مقصود و نیل منظور یاری میدهد آنرا خرسندی خیر و لذت میگوئیم. و چون لذت و الم تابع قوت و ضعف اراده هستند هرقدر اراده نیرومندتر شود لذت شدیدتر و هرقدر اراده ناتوانتر شود الم ضعیفتر خواهند بود و چون