خراسان بافته شده و رنگی روشن داشت برای خود برداشتم و از آن پالتوی بلندی درست کردم که در حفظ خود از گرد و خاک بسیار مفید واقع شد و هر کس هم که بخواهد که در راههای غبارآلود ایران سفر کند باید چنین لباسی داشته باشد.
۱۳ اکتبر = ۱۸ صفر
چون اعلیحضرت میخواست که صبح به قزوین برسد ساعت هفت صبح به راه افتادیم و پس از آن که قریب به یک ساعت راه رفتیم و از چند تپه گذشتیم به دشتی وسیع و بیپایان رسیدیم که از طرف جنوب شرقی وسعت آن بیشتر میشد و از همین جهت است که این دشت تا طهران امتداد مییابد و از آنجا به کویر مرکزی ایران میپیوندد.
در طرف چپ یعنی شمال شرقی دو سه سلسلۀ متوازی که امتداد آنها از شرق به غرب است دیده میشود، دورترین این سلسلهها البرز است.
در روی قلههای مرتفع طالقان و الموت برف نمایان است و الموت همان کوهی است که ملاحده در آن آشیان داشتهاند و به همان علت هم مشهور شده است.
قبل از ظهر به قزوین رسیدیم، در رسیدن به شهر دیدیم که باروهای گلی شهر به حال خرابی است و جمعی مشغول تعمیر آنها هستند. اولین کوچههایی که به آنها برخوردیم بسیار کثیف و در اطراف آنها خرابه زیاد بود، فقط اگر مختصر نظافتی دیده میشد در اطراف عمارت حکومتی بود. ما در اینجا توقف کردیم ولی بار و بنه و اسبها را بدون معطلی به منزل بعدی فرستادند.
شاه به عمارت حکومتی رفت و همراهان یا در خانه حاکم منزل گرفتند یا در مهمانخانه و من در جزء دستۀ اخیر بودم. فردا و پس فردا باید در قزوین بمانیم.
۱۴ اکتبر = ۱۹ صفر
امروز صبح وقتی که از مهمانخانه بیرون آمدم عدهای را دیدم که به عجله میرفتند و در میان ایشان یکی که غریب به سی سال داشت و ناله میکرد بر گردن دیگری سوار بود. کیفیت را پرسیدم، گفتند که این مرد متهم به دزدی است به پنجاه کفپایی محکوم شده و با این که تا به حال سی ضربه خورد هنوز اقرار نکرده است، کسان وی او را به این وضع