گفتم که چون من این عمل را لازم نمیدانم در آن نیز شرکت نمیکنم. شاه ظاهراً بیانات مرا تصدیق کرد و موقتا از این عمل صرفنظر شد اما چون مصالحی در کار بود که هیچ کدام هم مصلحت طبی به شمار نمیرفت کاملاً از این منظور دست برنداشتند بلکه آن را برای موقع دیگری گذاشتند.
۱۳ ژوئن = ۱۶ ذیالقعده
در انتهای دشتی که در آن منزل کردهایم آبادی دیگری است به نام عمارت. بعد از چهار ساعت راه به آنجا رفتیم.
در موقع حرکت مه خفیفی از پای کوهها برخاست و ما از میان این مه که نیمه شفاف بود کوهها را به شکل مناظری محو میدیدیم و قلل تیرهرنگ آنها در میان افق زیبای نیلگون کاملاً نمودار بود.
در طرف دست راست ما چندین آبادی بود که چشم از دیدن مزارع خرم گندم و جوی آنها لذت میبرد مخصوصا رنگ سبز سیر آنها دیدۀ ناظر را بینایی میبخشید.
در بالای کوهها لکههایی از برف دیده میشود و از یک شکاف که عمق آن از شکافهای سایر جبال بیشتر و در طرف مغرب واقع است برفهای اشترانکوه را به خوبی میدیدم.
دو روز در عمارت در سرزمینی که کمی مرطوب بود ماندیم. این ده ملک حاجی آقا محسن است که شاه در سلطانآباد به خانۀ او رفته بود و البته در این رفتن اعلیحضرت چندان هم بیقصد و غرض نبود.
۱۴ ژوئن = ۱۸ ذیالقعده
از همان راهی که دو روز قبل طی کرده بودیم بعد از گذشتن از همان آبادیها به محل هکئین در طرف مغرب دشت فرود آمدیم و در سرچشمۀ رودخانهای که از چهار تا پنج متر عرض دارد و از کوهی بیرون میآید چادر زدیم.
دو روز ماندن در اراضی باتلاقی عمارت به هیچوجه مصلحت نبود چنانکه خود شاه که به این کار دستور داده بود تب شدیدی کرد و مجبور شد که در هکئین بماند اما