راست از دو تا سه کیلومتر رشتهکوهی بود طبقهبهطبقه مثل این که از پایین تا قله پلکانی منظم ساخته باشند. سپس از چند تپه گذشتیم و در میان گردوغبار زیاد به جلگهای که اره در آنجاست وارد شدیم.
از قم تا اینجا منزلی نبود که باد و غبار دست از سرما بردارد اما هیچ جا از این حیث مثل اینجا نبود. در ورود به اردو تا به دو قدمی چادرها نرسیدیم نمیتوانستیم آنها را ببینیم و کسانی که قبلاً چادرهای خود را نزده بودند مجبور شدند که برای این کار منتظر آرام شدن باد بنشینند.
چشمۀ زیبای محلات که تا آن اندازه ما را فریفتۀ ظاهر دلربای خود کرده بود تمام آن خوشی را که به ما داده بود از دماغ ما بیرون آورد به این معنی که همراهان تا توانسته بودند از آن آب صاف نوشیده و با آن استحمام کامل کرده بودند و هیچکس گمان نمیکرد که در باطن این آب مضرتی پنهان باشد. در ایران همه جا صحبت این است که آب پیدا میشود یا نه و اگر پیدا میشود سالم است یا موذی.
خلاصه همراهان بعضی از اختلال معده مینالند بعضی دیگر از حدت تب، من هم احساس کردم که باید مقدار سولفات دوکینین را که معمولا میخوردم قدری بیشتر کنم.
۷ ژوئن = ۶ ذیالقعده
از جلگۀ خاکآلود اره به کوهستانی رفتیم که حاصلخیز و پرجمعیت به نظر میرسید زیرا که چند آبادی مثل خورآوند و خوکان و رودبار در اطراف آن دیده میشود. بعد از سه ساعت راه رفتن با کالسکه در میان جادههای سخت و مزارع به آبادی چوگان رسیدیم در اینجا ظلالسلطان از شاه اجازۀ مرخصی گرفت و به اصفهان مقر حکومت خود برگشت.
هنگامی که من در حرم به ریختن دوا در چشمان عایشه خانم مشغول بودم شاه به میان چادرهای نسوان اندرون آمد و در چادر لیلی خانم که تب شدیدی داشت میرزا زینالعابدین جراح را که متخصص این قبیل کارهاست دید و خطاب به او گفت: «درست مثل آدم نه مثل الاغ» . وقتی که این خطاب شاه را نسبت به میرزا زینالعابدین که مردی زیرک است و در حرفۀ خود نیز بیهنر نیست شنیدم پیش خود گفتم که اگر شاه بعضی از