۵ اوت = ۲۹ ذیالحجه
شاه که پس از صرف نهار از گچهسر حرکت کرده بود شب به اینجا رسید چقدر خوب کردم که در گچهسر نماندم زیرا که بعد معلوم شد که چادرهای من نرسیده بوده.
قسمت اول جاده که بر اثر مه و باران خیس و زیر پای این همه اسب و قاطر که دوبار از آنجا گذشته بودند لگدکوب شده بود به قدری خراب بود که قاطران بارخانه یک فرسخ نرفته مهتران را مجبور به توقف میکردند. امروز هفت قاطر من با اینکه نیم ساعت از سایر قاطرها زودتر رسیدند شب به شهرستانک وارد شدند. باید فردا صبح آنها را به سیاهچشمه برگرداند تا اثاثهای که پیش عزةالله است بیاورند.
۶ اوت = ۳۰ ذیالحجه
چادر تکیه را نزدیک در خروجی قصر سلطنتی زدند زیرا که محرم فرا میرسد و باید ده روز تمام مراسم تعزیهداری آل عبا را برپا داشت. آخوند و سید یعنی همان «گربههای» سال گذشته از هر طرف میرسند و جا میگیرند. محال است که این جماعت چنین فرصت پرغنیمتی را از دست بدهند، این است که بیباروبنه و زاد و راحله فقط با یک اسب وارد میشوند. این جماعت پیش خود چنین تصور میکنند که حمل این همه بار سنگینی چه لازم مگر نه این است که هر کس از تهیۀ بساط زندگی این طایفه سر بپیچد مسلمان نیست؟ شاه که به اقامۀ مراسم تعزیهداری علاقۀ خاصی دارد برای آنکه بتواند چادر تکیه را در موقع معین در شهرستانک برپا کند از سیاهچشمه تصمیم به مراجعت گرفت تا تعزیهداری بیحضور او صورت نگرفته باشد.
۸ اوت = ۲ محرم ۱۳۰۹
امروز ساعت نه شب بقیۀ اثاثه من با قسمت دیگری از باروبنهها رسید، قاطرها و چهارپاداران از شدت خستگی به حالتی هستند که دل انسان به حالشان میسوزد. شترها را از راه برگرداندند، این حیوانات بیچاره از همه بیشتر صدمه دیده و قریب سی عدد از آنها هم در سیاهچشمه جان سپردهاند.
در گچهسر چادر و اثاثۀ شاه را بر آنها بار کرند و با چادرها آنها را مستقیماً به