خود موفق نشدهاند اما نه به جای زنان حرم که در یک دستۀ صد نفری از عقب ما میرسند و باید در حدود ساعت ۳ وارد شوند. وقتی که رسیدند چون لباسهای پنبهای پرباد و آهار کرده در بر داشتند چنان آب در چینهای آنها جمع شده بود که مثل ناودان از آنها باران میریخت.
۳ اوت = ۲۷ ذیالحجه
شب گذشته تا صبح باران از آسمان فرو میریخت. امروز هم از صبح تا شب مه غلیظی بود که مثل باران همهجا را تر میکرد. هوای بیرون بد است ولی داخل چادرها هم با وجود چهارده درجه حرارت از آن بهتر نیست و شکایت همه از سرما بلند است. ظاهراً این قبیل هوای مهآلود در این فصل در این نقاط همیشگی است و اگر هم نباشد گرم است و این حال تا رسیدن سن باقی است.
در اینجا نه برای خوراک ما چیزی به دست میآمد نه برای اسبان. این حیوانات بیچاره تا آنجا که طنابهای گردن آنها اجازه میداد هر چه را در اطراف خود یافتهاند جویدهاند حتی ریشۀ درختانی را هم که بیشتر به امید رسیدن جو روزانه زیر پا لگدکوب کرده بودند از میان بردهاند.
در این میان چند فشفشه در هوا ترکید، معلوم شد که ملیجک تفنن میکند و میخواهد ببیند که فشفشه در میان مه چه اثری دارد ضمنا هم به دیگران رسیدن خود را به سیاه بیشه بفهماند.
۴ اوت = ۲۸ ذیالحجه
امروز هم آسمان به همان طرز سابق باقی بود یا مه غلیظ بود یا باران، شاه با این که معمولا از سماجت خود دست برنمیدارد از رفتن به کلاردشت منصرف گردید و فرمان برگشت داد و حسرت شکار قرقاولهای وحشی کلاردشت به دل من ماند.
اما این مراجعت بدون تفتیش و تفحص صورت نگرفت زیرا که شاه قبلاً از همه طرف اطلاعاتی در این باب به دست آورد و راهدارانی را نیز به سمت جادۀ کلاردشت فرستاد و بعد از آنکه همه به اتفاق گفتند که راه قابل عبور نیست و شاه دانست که شترها در راه