گرچه حتى مسأله روز هم نیست اما بتأسی پیران قوم و در تأیید شیخوخیت ایشان - دندان بجگر میگذاریم و چند صفحهای کاغذ و لحظاتی چند از وقت خوانندگان عزیز را تلف میکنیم. آخر هر چه باشد باز تنی چند از این پیران قوم حسرت خوران بر گذشتهها و همزبان با شاعر محروم نامرحوم که
«...ای که شصتاد رفت و در خوابی
مگر از راه خط خرییابی... »
وجویان نام نیکی که در جوانی فرصت اندوختنش نبوده - یا بدنبال باقیات صالحاتی که حقاً ریسمان پارهای را ماند بدرون چاهی برخاستهاند و دامن هست یکمر زدهاند تا بزرگترین علت بدبختی قومی را چاره کنند. و آنانکه و بال اصلی بدبختیهای ملتی را به گردن دارند گوش خواباندهاند تا شاید یکبار دیگر بجای خود ایشان مقصر دیگری را همچون نعشی میان معرکه دراز کنند و چوب همه بد بختیها و درماندگیهای قوم را بگردهاش بکوبند. همین نعشی که یکبار تریاك بود - بار دیگر فلان مسلك بود - یار دیگر فلان مذهب باردیگر نفت بود - و بار دیگر زبان بیگانه در کودکستانها.... و اکنون که کفگیر به ته دیگ خورده است رندان بتکاپو افتادهاند و پیران قوم را بحرکت در آوردهاند و دارند نقش تازه را دراز میکنند و این بار نعش خط فارسی است. همۀ آن نعشها با سلام و صلوات برداشته شد و مشایمان به آلاف وعلوفه (!) رسیدند همۀ آن بدبختیها و هزاران