یا برای تازه کارها و چشم و گوش بستهها. بهمین علت است که بزرگترین طبقه خوانندگان این نوع مجلات دخترها و پسرها بخصوص دختر مدرسهایهای بین سنین ۱۲ تا ۱۸ هستند که نه در مدرسه میتوانند از این نوع تجارب بصورتی مشروع سر در بیاورند و نه پدر و مادرهای امل یا بیفکرشان قادر براهنمایی آنها هستند. آخر با این بوسههای کشدار و تحریك كننده که روی پرده هر سینمایی میبینند چه بایدشان کرد؟ جز استمناء؟ و این کار هم خود وسیلهای میخواهد. و باز چه خوشبختند پسرها که بهر صورت آزاد ترند و از هر سوراخ گمنامی که شده میتوانند بقلعه شهوات راه بیایند اما بیچاره دخترها با این پرده عصدمت و آن دستمال زفاف چنین است که اساس ملاکهای زندگی شرقی که ما داریم بهم میریزد با چنین شرایط و اوضاعی آیا باز هم میتوان تحمل آنهمه مقررات و قوانین را درباره روابط زن و مرد ادامه داد؟ میبینید که بدجوری گیر کردهایم و چه کسی فکر این مشکلات است؟
***
آخر چرا چنین شده است؟ چرا وزنه سنگین مطبوعات زبان فارسی را همین در نگین نامههای بزک کرده هفتگی میسازند؛ چرادر حالیکه فقط دو روزنامه عصر شهر ما بزحمت هر کدام ۳۰ تا ۵۰ هزار تیراژ دارند براحتی میتوان از این نوع مجلات ده تایی را برشمرد که هر کدام هفتهای در همین حدود منتشر میشوند؛ قبل از شهریور بیست فقط یك مجله هفتگی داشتیم و در مقابل آن هم یك روزنامه عصر مثل همه چیز دیگر ـ از هر چیز یكی. وحالا اگر یك امتیاز تازه بخواهی بگیری باید دوماه از وزارت کشور بوزارت فرهنگ بروی و بیایی که آیا باین اسم که تو انتخاب خواهی کرد قبلاً روزنامه یا مجلهای است یا نه کم کم فرهنگ لغات و اسامی هم دارد کم میآید. روزنامههای صبح را که این روزها یك قلم باید گذاشت در کوزه و آبشانرا خورد. کدام اگر دویست نسخه هم بفروشند بیایند سر مرا بشکنند. میماند همان دو روزنامه عصر که کارشان گرفته است و هر کدام چندین مجله و نیم چه مجله را یدک میکشند و دوسه تا هم مجله سنگین اجتماعی و ادبی ماهانه داریم که حسابشان جداست و بعدهم یكسره فوج پرزرق