مشایخ و مرقع مردان حق که «صدعیب نهان میپوشید» باین وصلههای ناجور افتخار میکرد امروز مرقع مطبوعات ما دوصد عیب و بیماری و گند درون را بر ملا میکند. رنگها مناسب و در چیزی بجای خود سرو گردنها زیبا موها براق و معطر! - لنگ و پاچهها بلورین و سینههای طاق و جفت. درست مثل فیلم مثلاً «واژه ناخوانا بهشت» که آب از دهانت راه میفتاد! - آخر توهم چشم داری و دلی میایستی و چشم چرانی میکنی یا اگر فرصتی داشتی یك بدل از آنها را بدو قران کرایه میکنی و در گوشه کافهای ورق میزنی.
تو که جای خود داری آن دهاتی را بگو که بجستجوی کار از ده بشهر گریخته است تا پپسی کولا بنوشد و ساندویچ پنج قرانی سق بزند و فیلم « بریجیت باردو» را بدو تومان نماشا کند. از دهی که در آن حتی یك بار زنش را لخت ندیده و حالا در شهر اینهمه لختی را پنچ قران باو میفروشند - آنهم لختی و مکش مرگ مایی زنانی را که زشتترین کنیز یکی از آنها را هم او بخواب نمیدیده است. و تازه یك مجله هفتگی تنها این نیست - هزار هنر دیگر هم دارد دفتریست در پنجاه یا صد صفحه پر از قصهها و شعرها و فالبینیها و بحت گشاییها و بخت آزمائیها و داستان اشباح و پریان و شعرهای جدید و دلالی محبت برای زنان و مردان خانه مانده.
خوب - تیمساعت مجلهها را ورق زدهای مطبوعات محترم زبان فارسی را که حتی بچه مدرسهایها هم دیگر اصراری بدانستن مصدر مرخمش ندارند با اسم مفعولش چرا که اینروزها زبان انگلیسی مشکل گشای هر دردیست و تو آنوقت خجالت میکشی که چرا در تهرانی و چرا فارسی میدانی و اصلاً چرا چشم داری وقاحت تمدن غربی سرو رویمان را گرفته است. چه فرق میکند؟ تو یا آن زنکه دهاتی بصورت کلفت بشهر، آمده هر دو آن فیلمها را میبینید و این عکسهای رنگین روی مجلات را میخرید - که فقط مستمسك تحریك آدمهای عتین یا «سادیست» میتواند باشد و میبرید بدر و دیوار اتاقتان میکوبید و هی خودتان را تحریک میکنید و نه تو میدانی و نه وزیر معارفت و نه دستگاه تبلیغات مملکتت که اگر در آب و هوای رخوتآور فرنگ بآن