برگه:مسافر.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
––
 

و ناپدیدتر از راه یک پرنده به مرگ؟

- و در مکالمه‌ی جسمها مسیر سپیدار

چقدر روشن بود

- کدام راه مرا می‌برد بباغ فواصل؟


عبور باید کرد

صدای باد می‌آید، عبور باید کرد

و من مسافرم، ای بادهای همواره!

مرا بوسعت تشکیل برگها ببرید

مرا بکودکی شورآبها برسانید

و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور

پر از تحرک زیبائی خضوع کنید

دقیقه‌های مرا تا کبوتران مکرر

در آسمان سپید غریزه اوج دهید

و اتفاق وجود مرا کنار درخت

بدل کنید به یک ارتباط گمشده‌ی پاک

و در تنفس تنهائی

دریچه‌های شعور مرا بهم بزنید

رها کنید مرا روی امتداد درخشان بادبادک آنروز

مرا بخلوت ابعاد زندگی ببرید

حضور هیچ ملایم را

بمن نشان بدهید»

سهراب سپهری

بابل. بهار ۱۳۴۵