بریده، شکمهای شکافتهشده، پایهای شکسته که آویزان است و قطرهقطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.
انسان میوهخوار آرام یک دیو خونخوار گردیده یک خرابکنندهٔ پست میشود و احتیاج او به نابود کردن و شکنجه نمودن تا پستترین رذالتها میرود. او زحمت میکشد، هوش و فکر خود را صرف میکند تا آلات کشتن بسازد اگر تنازع بقا راست است انسان تنازع فنا مینماید. او میکشد، برای خوردن میکشد، برای شفا دادن میکشد، برای آمرزیدن میکشد، برای پوشش، برای زیور، برای پول، برای جنگ کردن، برای علم، برای تفریح و بالاخره میکشد فقط برای کشتن. پادشاه ستمگر غدار پرآز و خونخواری است که همهچیز را میخواهد و بهیچچیز ابقا نمیکند و هنوز بخودش دلداری زندگانی بهتری را در دنیای دیگر میدهد!
او گوسفندان را بزرگ مینماید تنها برای اینکه به پول نزدیک بکند این بردههای بیآزار و آرامی که همبازی بچههای او میباشند یکروز هم بهبهئی را جلو بچههای خودش سر میبرد و این بچهدیوها که در یک محیط جنایات ننگین و اهانت به قوانین اخلاقی و انسانیت بزرگ میشوند گرته از روی پدران درندهٔ خودشان برمیدارند. اگر انسان گاهی بعضی از حیوانات را میپروراند یا دوست دارد برای احترام بزندگانی و حس اخلاقی