برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۳۷
علویه‌خانم

دیدم. خوداتون آب نمی‌بینین، وگرنه شنوگر قابلی هسین.» — بهمین جهت علویه جای آنها را با صغراسلطان عوض کرد، و هر دو آنها را آورد پیش خودش، در گاری یوزباشی جا داد.

در هر منزلی که قافله لنگ میکرد، علویه بعد از کسب اجازه یوزباشی، به آقاموچول اشاره میکرد، فوراً هر پنج نفر بلند میشدند، دم امامزاده یا سقاخانه و یا کاروانسرا محل مناسبی پیدا میکردند، و پرده‌ای که با خودشان داشتند باز میکردند. آقاموچول مأمور توضیحات مجالس روی پرده بود، و هر جا گیر میکرد علویه باو نهیب میزد و اشتباهاتش را درست میکرد، عصمت‌سادات برای سیاهی‌لشگر و دو بچه بعنوان کتک‌خورده و مخصوصاً برای مجلس‌گرم‌کنی بودند. بچه‌ها مثل دو طفلان مسلم گردنشان را کج میگرفتند، و علویه وقت بزنگاه آنها را نیشگان می‌گرفت و از صدای ناله و زاری آنها تماشاچیان بگریه میافتادند.

همهٔ اسرار این خانواده روی پرده‌ای که نمایش میدادند نقش شده بود و بنظر میآمد که این پرده مربوط بزندگی آنها و باعث اهمیت و اعتبارشان شده بود، زیرا اگر پرده را از آنها میگرفتند همهٔ آنها موجودات معمولی، مزخرف، گردیده و در تودهٔ بزرگ زوار حل و هضم میشدند.

پرده از مجلس عید غدیر خم شروع میشد. عید قربان و نزول گوسفند از آسمان، صحرای کربلا، جنگ علی‌اکبر، جنگ ابوالفضل، حمله نهرالقمه، بازار شام، تخت یزید، ظهور مختار، خولی، سگ چهارچشم، پل صراط، جهنم، بهشت، غرفه مسلمین و غیره. همهٔ این مجالس تأثیر مخصوصی در