از سرش افتاد. ولی همهٔ داشها و لاتها که با او همچشمی داشتند به تحریک آخوندها که دستشان از مال حاجی کوتاه شده بود، دو بدستشان افتاده برای داشآکل لغز میخواندند و حرف او نقل مجالس و قهوهخانهها شده بود. در قهوهخانه پاچنار اغلب توی کوک داشآکل میرفتند و گفته میشد:
«داشآکل را میگویی؟ دهنش میچاد، سگ کی باشد؟ یارو خوب دک شد، در خانهٔ حاجی موسموس میکند. گویا چیزی میماسد، دیگر دم محلهٔ سردزک که میرسد دمش را تو پاش میگیرد و رد میشود.»
کاکارستم با عقدهای که در دل داشت با لکنت زبانش میگفت:
«سر پیری و معرکهگیری! یارو عاشق دختر حاجی صمد شده! گزلیکش را غلاف کرد! خاک تو چشم مردم پاشید، کترهای چو انداخت تا وکیل حاجی شد و همهٔ املاکش را بالا کشید. خدا بخت بدهد.»
دیگر حنای داشآکل پیش کسی رنگ نداشت و برایش تره هم خورد نمیکردند. هرجا که وارد میشد درگوشی با هم پچوپچ میکردند و او را دست میانداختند. داشآکل از گوشهوکنار این حرفها را میشنید ولی بروی خودش نمیآورد و اهمیتی هم نمیداد، چون عشق مرجان بطوری در رگوپی او ریشه دوانیده بود که فکر و ذکری جز او نداشت.
شبها از زور پریشانی عرق مینوشید و برای سرگرمی خودش