و این سر برداشتن چنان تند و ناگهانی میشود یا مینماید (چون سکوت عظیم است) که شرایط وجودی آنکه جنبیده از دست میرود و زیر پایش خالی میشود نمونهها را فراوان دادهام. اما عاقبتها: اعدام، تبعید، سکوت اجباری و پناه بردن به درویشی. و تازه این همه خود حربه دودمهای است برای دوام همان سكوت وسلوك. یعنى که اینهمه عزیزان شهید شدهاند یا تبعید شدهاند از دست رفتهاند تا مرد عادی و مؤسسه عادی و نفر عادی در سکون و سکوت خویش وسیله ارضای خاطری داشته باشد.
اگر در این مقیدات اندکی درنگ کردم به قصد این بود که نشان بدهم در چه زمینهای و با چه معیارهایی به ارزیابی حدود روشنفکری در قلمرو روحانیت خواهم پرداخت. به هر صورت سؤال این است که در چنین وضعی از زمانه که ما داریم و با دریایی از نفت و با اجباری که در گسترش تعلیمات عمومی و ارتباطها و علم و هنر هست و با چنان سوابق تاریخی و با چنان نطفهای از قیام در مقابل حکومت که در متن تشیع مندرج است و با آن اعتقاد به ظهور که در زندگی روزانه اکثریت مردم مملکت مسلط بر دیگر اعتقادات است، روحانیت را از نظر روشنفکری چگونه باید ارزیابی کرد؟
سؤال درازی شد. و به این مناسبت پیش از پرداختن به پاسخ آن باید به دو قضیه «انتظار» و «اجتهاد» اشاره کنم.
در این بحث سخنی از این بابت رفت که روشنفکری مختصه دورانی است که آدمیزاد بیاتکا به هیچ قدرت ماوراء طبیعی جرأت