از استعمارش[۱]. و به اعتبار همین نکته است که جناح مترقی روحانیت حتی به وضع موجود رضایت نمیدهد و این یک نقطه قوت و مورد توجه روشنفکرانی که نه از در غربزدگی بلکه از دریچه ضد استعمار به دنیای موجود مینگرند بخصوص با توجه به آنچه روحانیت در باب «اولوالامر» میگوید.[۲]
و حاصلش اینکه روحانیت تشیع، امر حکومت و دخالت در سیاست را امری دور از صلاحیت ذاتی خود نمیداند. بلکه به صراحت مدعی و رقیب هر حکومتی است. دعوی رقابتی که روحانیت تسنن اصلاً به آن تفوه نمیکند. چرا که تشیع به عنوان ملاط اصلی حفظ وحدت ملی ایران در مقابل خطر عثمانیها از اوان دوره صفوی به ، بعد در این مملکت برای خود حق آب و گل قائل است.[۳]
اما پشت سکه این نقطه قوت نقطه ضعفی هم نقش بسته. نقطه ضعف تعبد. که روحانیت را در مجموع دچار بینش بستهای کرده است که در مقابل دنیای معاصر با مجموعه مشکلات پیچیده و روابط گستردهاش احساس درماندگی میکند. در عین حال که میپندارد
- ↑ در این باب رجوع بفرمایید به «غربزدگی».
- ↑ مراجعه بفرمایید به صفحه ۱۴۱ جلد اول همین کتاب و صفحات پیش و پس از آن.
- ↑ و اگر شاهان صفوی خود را «کلب آستان علی» مینامیدند و زندیه «وکیل الرعایا» و قاجارها «صاحبقران»، آیا حکایت از نوعی خفض جناحایشان نمی کرده است در مقابل همین دعوی رقابت روحانیت و به قصد جلب حمایت مدامایشان؟