بعد روزگاری رسید که ارگهای حکومتی در مراکز شهرها و بر بلندترین نقطه به جای برج عاج، برج آهن و فولاد را میمانستند؛ با زندانی و خندقی و منجنیقها و کند و زنجیر؛ آماده برای هر که از ادب شهر یا اوامر حاکم سرپیچی کند. و خرابههای ارگهای یزد و بم وکرمان و تبریز و فلك الافلاك بروجرد و ارگ کریم خانی شیراز که هر دو سالمند و بقایای آنها مستقیماً بدل به زندان شدهاند. اینها از مشخصات دورههای ملوک الطوایف و به هر صورت هر کدام حکایتی از گذشتهای که بندرت تا به امروز نیز معنی خود را حفظ کردهاند. اما امروز در ولایت ما وضع جوری است که پادگانهای نظامی را یا دور از شهرها و در حفاظ نوعی خفیه بازی و رازداری بنا یکنند که مخملی است برای ایجاد رعب در دل مردمی که در آن نزدیکیها بسر میبرند (به عنوان دو مثال تنها از رضاپاد مراغه و وحدتی دزفول ذکر میکنم) و یا پادگانی است بر کناره شهری که به علت گسترش شهر اکنون در حلقه خانهها و خیابانها و دکانها محصور شده. (باغشاه و عشرت آباد والخ در تهران) اما با اینهمه چنان از زندگی مردم عادی بریده است و با چنان نبض جداگانهای میزند که انگار شهری است مستقل در درون شهری دیگر خوب این دیگر مشخصه چه دورهای است؟ جز مشخصه دورهای که حکومتها از مردم و مردم از حکومتها بریدهاند و هر دو از یکدیگر میترسند؟ و جز مشخصۀ دورهای که در آن ارتشها به مکانیسم جدا و بریده از خلقی بدل میشوند که حتی زبان دیگر
برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۲۲
ظاهر