برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۱۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

«اصلاح» را گردانده بودیم. (۲۲ و ۲۳ به گمانم) و سپس به حزب توده رفته بودیم و او سپس به فرنگ رفته بود برای تحصیل که انشعاب رخ داد و من قضایا را برایش می‌نوشتم که پس از آن مکاتبه را برید. دنبال همان «بایکوت‌»ها و دیگر قضایا و قضیه گذشت تا آن روز که او را دیدم که‌ایستادم و سلام. به قصد ماچ و بوسه حرکتی کردم که دیدم در او پذیرشی نیست و هنوز گرفتار طرد و تکفیر است که نچ کردم، گفتم:

- می‌خواهی دیگر سلام و علیک هم نکنیم؟

گفت:- اینطور بهتر است.

عیناً. عین دیروز در ذهنم مانده و همین کار را هم کردیم. تا سال‌ها بعد که آب همۀ آن‌ایمان‌ها از آسیاب همه طرد و تکفیر‌ها افتاد اما دردی که آن روز به دل من نشست چنان آزار دهنده بود که یکی دو روز بعدش یکی از توده‌ای‌ها را در ملا عام زدم. عیناً باز در گذرگاهی بود و جوانکی (به نظرم ارسلان پوریا بود) ناسزایی داد و گذشت. رسمشان بود. هر جا می‌دیدندمان فحشمان می‌دادند. که «خائن...» و از این قبیل. و ما راستی داشت باورمان می‌شد که خائن بوده‌ایم که چنان کلافه شدم که زدم توی گوشش و چنان زدم که افتاد توی جوی. خیابان که هنوز خجالتش را می‌کشم و نه گمان کنید که قضیه بیخ - بر شده ابدا؛ هنوز ادامه دارد[۱].

بگذارید یک نمونۀ دیگرش را. بیاورم. تازه‌ترین است و از

  1. به عنوان نمونه یکیش را جزء ضمائم می‌. آورم. نامه‌ای است به امضای مستعار خطاب به من درست در آن روز‌ها که کتاب ماه کیهان را در می‌آوردم