این برگ همسنجی شدهاست.
در خم هر پردهی اسرار خویش
نکته بسنجند فزونتر ز پیش.
چون که از این نیز فراتر شوند
بی دل و بی قالب و بی سر شوند.
در نگرند این همه بیهوده بود
معنی چندین دم فرسوده بود.
آن چه شنیدند ز خود یا ز غیر
وآن چه بکردند ز شر و ز خیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضهیی بود که شد نا پدید.
و آنچه به جا مانده بهای دل است
کانهم افسانهی بیحاصل است.
تهران - اسد ۱۳۰۲ |
شیر
شب آمد مرا وقت غریدن است
گه کار و هنگام گردیدن است.
به من تنگ کرده جهان جای را
از این بیشه بیرون کشم پای را
حرام است خواب.
برآرم تن زردگون زین مغاک
بغرم بغریدنی هولناک
که ریزد ز هم کوهساران همه
بلرزد تن جویباران همه
نگردند شاد.
نگویند تا شیر خوابیده است
دو چشم وی امشب نتابیده است
بترسیده است از خیال ستیز
نهاده ز هنگامه پا در گریز
نهم پای پیش.
منم شیر، سلطان جانوران،
سر دفتر خیل جنگ آوران