این برگ همسنجی شدهاست.
۳۵۶
روان را با خرد درهم سرشتم | وزان تخمی که حاصل بود کشتم | |||||
فرحبخشی درین ترکیب پیداست | که نغز شعر و مغز جان[۱] اجزاست | |||||
بیا وز نکهت این طیب امّید | مشام جان معطّر ساز جاوید | |||||
که این نافه ز چین جیب حورست | نه آن آهو که از مردم نفورست | |||||
رفیقان قدر یکدیگر بدانید | چو معلومست شرح از بر مخوانید | |||||
مقالات نصیحت گو همین است | که سنگانداز هجران در کمین است |
ایضأ له[۲]
بیا ساقی آن می که حال آورد | کرامت فزاید کمال آورد | |||||
بمن ده که بس بیدل افتادهام | وزین هر دو بیحاصل افتادهام | |||||
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام | بکیخسرو و جم فرستد پیام | |||||
بده تا بگویم بآواز نی | که جمشید کی بود و کاووس کی | |||||
بیا ساقی آن کیمیای فتوح | که با گنج قارون دهد عمر نوح |