پرش به محتوا

برگه:ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.pdf/۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

حیاط خانه‌ی ما تنهاست.

پدر می‌گوید:
از من گذشته‌ست
از من گذشته‌ست
من بار خودم را بردم
«و کار خودم را کردم»
و در اتاقش، از صبح تا غروب،
یا شاهنامه می‌خواند
یا ناسخ‌التواریخ
پدر به مادر می‌گوید:
«لعنت به هر چه ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق می‌کند که باغچه باشد